امید به نوشتن را از دست بیدادم

꧁پارت ۱۶꧂
در خواب پیرزنی که چهره اش پوشیده است به سمت یومه قدم برمی‌داره هاله پیرزن وحشتناک و عجیبه با اینکه چهره‌اش معلوم نیست ولی لبخندی که قهقهه‌اش به همه جا می‌افته کاملا معلومه
صدای پیرزن در خواب:' فکر کردی مؤفق میشی؟... قهرمان؟ یا بهتره بگم فرشته رویا....؟!'
کلمات پیرزن تکه تکه به هر کدوم با صدای گوش خراش که یومه را به لرزه در می‌آورد حتی با اینکه خواب بود یومه رو به خودش می‌لرزوند
یومه می‌خواد چیزی بگه ولی انگار صداش خفه است در خواب احساس غرق شدن و خشک شدن پاهاش می‌کنه انگار که نمی‌تونه فرار کنه یا چیزی بگه تنها صدایی که می‌تونه از خودش بیرون بده هق هق ضعیفیه
صدای پیرزن در خواب:'نمیزارم... دوباره قراره ببازی... میکشمت... حتا اگه خدایان منو مجازات کنند...من به اربابم خیانت نمیکنم'
صدای پیرزن نامفهوم‌تر و وحشتناک‌تر می‌شود هر لحظه با هر کلمه پیرزن ومه احساس خطر شدیدی می‌کرد انگار که لبخند وحشتناک پیرزن در حال پخش شدن در صورتش بود
دوباره تصویر مبهم میشه از خواب می‌پره در حالی که عرق کرده به آینه نگاه می‌کنه به اطرافش نگاه می‌کنه و مطمئن می‌شه که از خواب بیدار شده
بااینکه از خواب بیدار شده باز هم می‌لرزه بدنش به شدت سرده و سریع به سمت خالش میره
خاله‌اش با دیدن هاله لرزان یومه شوکه می‌شه
خاله یومه:' هی هی یومه چی شده!؟ داری میلرزی دختر!'
ترسیده و شکسته‌اش تمام خواب‌هایی که این چند روز رو دیده بود برای خاله‌اش تعریف کرد
خاله یومه:' وای خدا... چه وحشت ناک...یومه واقعا خواب هایی که دیدی عادی نیستن... فردا باید بریم پیش یه دکتر یا پیش گوی یا فالگیر...میخوای امروز مدرسه نری؟'
یومه:'نه...میرم مدرسه... چیزی نیست...'
خاله یومه:' باشه فقط... مراقب باش چون امروز سرویست نمیاد خودت پیاده برو... و یادت باشه که مراقب باشی!'
یومه:' باشه... باشه... فهمیدم خاله'
آماده میشه و به سمت مدرسه راه می‌افته اخل راه نمی‌تونه به اون پیرزن فکر نکنه و هنوز دستش می‌لرزید
لحظه‌ای با صدای پیرزنی از شوک می‌لرزه... و اون پیرزن...
(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۱۲)

پارت بعدیش پخ پخه

عاممم

سلام عزیزانم پارت بعدیم نوشتم... ببخشید دیره ولی

با شرایطی بد دارممم مینویسممم

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

وانشات اینوماکی//پارت ۶

تک پارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط